جدول جو
جدول جو

معنی مایه سوز - جستجوی لغت در جدول جو

مایه سوز
ورشکسته، ورشکست، مال باخته، بی سرمایه، مفلس، خانه خراب
متضاد: مایه ور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خانه سوز
تصویر خانه سوز
خانمان سوز، ویژگی امری یا چیزی که باعث نابود شدن و از میان رفتن خانه و خانواده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیه سوز
تصویر پیه سوز
چراغ فتیله دار که به جای نفت با پیه می سوزد، ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک بریزند و فتیلۀ پنبه ای در آن قرار بدهند و روشن کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایه ور
تصویر مایه ور
مایه دار، مال دار، سرمایه دار، باشکوه، ارزشمند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ بَ تَ / تِ)
کسی که سبب رسوایی خانواده گردد. (ناظم الاطباء). چیزی که موجب آتش زدن و بر باد دادن خانواده شود. سوزندۀ خانه و خانمان:
در خرمن نشاطم افتاد آتش غم
تا عشق خانه سوزم در سینه کرد منزل.
سنائی (از آنندراج).
بشب سنگ بالایی ای خانه سوز
چرا سنگ زیرین نباشی بروز؟
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(دَ شِکَ تَ / تِ)
سوزندۀ دانه. که دانه سوزد. که بسوزاند دانه را و نابود کند:
تا تو درین مزرعۀ دانه سوز
تشنه و بی آب چه آری بروز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ خوَشْ / خُشْ)
شیرین و خوشمزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پایۀ چراغی از سفال یا از مس و امثال آن که پیه یا روغن کرچک یا بزرک در آن ریختندی با فتیله ای از پنبه، پایۀ مسین و برآن چراغی سفالین و درآن چراغ روغن کرچک یا بزرک و پلیته ای که بشب می افروختند، ظرفی که در آن پیه سوزند، (آنندراج)، استوانۀ سفالین یا مسین یا زرین و یا سیمین و غیره که بصورت گل و غیره کردندی و چراغ را که باروغن کرچک و یا بزرک سوختی بالای آن نهادندی، بیسوس (معرب آن است)، پی سوز، چراغدان، چراغ روغنی قدیم و شمعدان پیهی قدیم، (فرهنگ نظام)، پیه دان:
چو صد شمعدان چید مجلس فروز
برافروخت نرگس دو صد پیه سوز،
ملاطغرا
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ وَ)
مالدار و دولتمند و مایه دار. (ناظم الاطباء). صاحب مایه. که سرمایه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نوشتند کز روم صد مایه ور
همی باز خرند خویشان به زر.
فردوسی.
به خواهش گرفتند بیچارگان
وزان مایه ور مرد بازارگان.
فردوسی.
منیژه بدو گفت کز کاروان
یکی مایه ور مرد بازارگان.
فردوسی.
یکی مایه ور مالدار ایدر است
که گنجش زگنج تو افزون تراست.
فردوسی.
یکی مایه ور مرد بازارگان
شد از کاروان دوست با پهلوان.
(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 220).
پیشه ورانندپاک و هست درایشان
کاهل و بشکول و هست مایه ور ودون.
ناصرخسرو (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، محترم. ارجمند. بزرگوار. گرانمایه. دارای عزت و عظمت. عالی مقام. بلندپایه:
چنین گفت کاین مایه ور پهلوان
بزرگ است و باداد و روشن روان.
فردوسی.
یکی مایه ور پور اسفندیار
که نوش آذرش خواندی شهریار.
فردوسی.
تویی مایه ور کدخدای سپاه
همی بر تو گردد همه رای شاه.
فردوسی.
چنین مایه ور با گهر شهریار
همی از تو کشتی کند خواستار.
فردوسی.
، باشکوه. مجلل. عالی:
چنان چون ببایست بنواختشان
یکی مایه ور جایگه ساختشان.
فردوسی.
از این مایه ور جای و این فرهی
دل ما نبودی ز دانش تهی.
فردوسی.
چو پیش آمدش نصر بنواختش
یکی مایه ور پایگه ساختش.
فردوسی.
شتاب آمدش تا ببیند که شاه
چه کرد اندر آن مایه ور جایگاه.
فردوسی.
، گرانبها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همان مایه ور تیغ الماس گون
که سلم آب دادش به زهر و به خون.
فردوسی.
بدان مایه ور نامدار افسرش
هم آنگه بیاراست فرخ سرش.
فردوسی.
ببوسید و بر سرش بنهاد تاج
بکرسی شد از مایه ور تخت عاج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تاریخ، سال و مه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، مخفف آن ’مه روز’ لغهً به معنی حساب روز و ماه و توسعاً حساب سال، (حاشیۀ برهان چ معین) : فقال ان لنا حساباً نسمیه ’ماه روز’ ای حساب الشهور و الایام، (آثار الباقیه ص 29)، و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
سرمایه بالتمام یا نزدیک به تمام از دست بشدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
پایه چراغی از سفال یا مس که پیه یا روغن کرچک یا بزرک در آن با فتیله ای از پنبه میسوزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه ور
تصویر مایه ور
دولتمند و مایه دار و مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی چراغ با ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک را به جای نفت می ریختند و فتیله ای پنبه ای را برای روشن کردن در آن قرار می دادند
فرهنگ فارسی معین
زندگی سوز، زندگی بربادده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرمایه، پولدار، ثروتمند، غنی، دارا، پرارزش، پربها، ارزشمند، باارزش، گران بها، باشکوه، پرجلال، شکوهمند، مجلل، بزرگوار، محتشم، گران مایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد